سوگند نوشته

هر چه از دلم بر آید بر این وبلاگ نشیند!

سوگند نوشته

هر چه از دلم بر آید بر این وبلاگ نشیند!

بهانه های قشنگ

سلام سلام 

دیدم چند وقتی هست که به اینجا سر نزدم  

یهو به سرم زد بیام و این روزای قشنگ رو اینجا ثبت کنم تا بعدن ها با خوندنش شادیه امروزم بهم یاد آوری بشه 

میگم خیلی از شادی ها به خوده آدم مربوط میشن 

ولی گاهی اوقات بهانه هایی برای شاد بودن به زندگیت نازل میشن که جز شادی راه دیگه ای برات نمی مونه  

قربونه تمام این بهانه های قشنگ بشم من 

 

مقدمات جشن پایان تحصیلی

سلام سلام

چه روزهایی دارن به زندگیم نزدیک میشن

خیلی خوشحال کنندست

چند روز پیش با یکی از هم کلاسی ها رفتیم دفتر مدیر گروه برای شروع کردن کارای مربوط به فارغ التحصیلی

وای خدای من این روزا چقد زود داره میگذره

هر بار که یکی از دوستام رو در آغوش میگیرم یاده بغضه روزی میوفتم که دیگه کنارم نیست

خیلی سخته

4سال با کسانی زندگی کنی بهشون عادت کنی با اخلاقاشون کنار بیای بعد بخوای دوباره ازشون دل بکنی بالاخره این روزها با سرعت دارن میگذرن

دووووووووووووور

دور باش اما نزدیک 

من از نزدیک بودن های دور میترسم 


مهر آمد

بازم قصه ی همیشگی

باز هم اول مهر

باز هم اومدیم دانشگاه

ولی اینبار برام با بقیه ی اول مهرها فرق داره

چون اگه خدایم بخواهد ترم آخری خواهم بود

ولی توی دلم حس جالبی ندارم

اون وقت ها که سرت رو بلند میکردی قیافه ی یه آشنا رو میدیدی تو دانشکده

ولی الان هر بار که سرم رو بلند میکنم

یه قیافه ی جدید جلوی صورتم میاد که نمیشناسمشو این اصلا حس خوبی بهم نمیده

شاید از آشناهای جدید فراری شده ام

شده اون ماجرای من به کسی وابسته نیستم و این نشان دهنده ی قدرت من نیست

مسئله خستگی از اعتماد های شکسته است

از بس که روابط جدید بهمون ضربه زدن دیگه طاقت ضربه خوردن نداریم

به همون زخم خوردن های قدیمی که با جایشان آشناییم عادتمان شده

ایشالا این ترم آخری هم برای شماها هم برای من به خیر بگذرد