سوگند نوشته

هر چه از دلم بر آید بر این وبلاگ نشیند!

سوگند نوشته

هر چه از دلم بر آید بر این وبلاگ نشیند!

من که

من که توی ِخودم بودم ، کاری به کار کسی نداشتم،

داشتم زندگی‌ام را میکردم مثل همه آدمهایی که دارند زندگی‌شان را میکنند.

حواسم به خودم بود ...

من خیلی چیزها را نمیدانستم . بلدشان نبودم

نمیدانستم چشم انتظاری و دوری دردیست که سر دردهای همیشگی ام در برابرش هیچ و حتی کمتر از آن است .

من معنی ابتلا را هیچوقت نفهمیده بودم ، نمیدانستم بی قراری تن یعنی چه .

نمیدانستم عطر جا مانده‌ی کسی در یک صبح روی گودی گردن آدم ، میتواند شب چه بلایی سر آدم آورد .

تا وقتی که تو آمدی

تویی که در پس چشمان سیاهت 

دو تا چشمه‌ی خورشید داری 

که وقتی خیره می شوی مرا پر از زندگی و گرما میکنی

تویی که حرارت دستانت را میتوانی صدقه سر خورشید تابستانی کنی 

تا تمام من به احترامت سر تعظیم خم کند ..!

نظرات 1 + ارسال نظر
پرستو جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 23:26 http://www.parastohadi.blogsky.com

پس اول بدبختیه شایدم واسه بعضیا خوشبختی

ما که دعا میکنیم همه خوشبخت بشن حالا تا ببینیم خدا چی میخواد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد