سوگند نوشته

هر چه از دلم بر آید بر این وبلاگ نشیند!

سوگند نوشته

هر چه از دلم بر آید بر این وبلاگ نشیند!

اینم از زندگیه ما

بسم الله رحمان رحیم

نمی دونم تا حالا تجربه کردین که اگه با این اسم نوشته ای رو شروع کنین چه آرامشی تو وجودتون شکل می گیره

دیگه دلتون آرومه

دوس دارم از دلم بنویسم شاید راحتتر به دلتون بشینه 

میگم چقد قدیما سرخوش و بی خیال بودم بچه مدرسه ای بودمو و غرق خوشی ها و کنار خانواده و رفیق باز و اهل گردش و این چیزا

مثل همیشه بی خیال دنیا

همه چی از وقتی شروع شد که پیش دانشگاهی تموم شد و بعد امتحانات کنکور دادم

بعد چند ماه نتیجه ی کنکوری که الکی داده بودمش اومد الکی الکی انتخاب رشته کردم و مثل همیشه گیج بازی در آوردم و نتیجش که دیگه چی بگم ازش؟!!!

خونه خالم بودم آخر شبی بود مشغول تفریح و خنده که صدام کردن بیا تلفن داری 

بدو بدو پریدم پای تلفن

کیه کیه این وقت شب که با من کار داره ؟!!!

دختر عمه ی عزیزم بود که از قرار معلوم حواسش از من جمع تر بود که بره و نتیجه ی کنکورمو ببینه

یهویی برگشت با تعجب و خنده گفت سوگند سمنان قبول شدی

حالا قیافه ی منو داشته باشید پشت تلفن!!!!!!!!!!!!!!!!

اولین جوابی که می تونستم بهش بدم :  بابا آزیتا مطمئن باش اشتباه شده

دوباره اطلاعات رو چک کرد و همه چی درست بودش

فامیلا زودتر از من متوجه شده بودن گفتن سوگند کد رشته رو اشتباه وارد کردی

و بله همینطور بودش حالا من موندم بین کلی دو دلی و استرس و از این جور حرفا لامسب اگه پیام نور یا شبانه و غیر انتفاعی بود میشد یه کاریش کرد ولی چون روزانه قبول شده بودم باعث می شد دو سال از بقیه دوستام عقب بیوفتم

منم ریسک کردم و همه چیزارو به جون خریدمو با تمام بچگی هام پاشدم اومدم سمنان

البته هنوزم که هنوزه اگه هر روز با مامانم حرف نزنم روزم شب نمی شه !!

ولی خو خانم تر شدم حالا که به گذشته نگاه می کنمو می بینم که ترم 6 رو هم دارم پشت سر میزارم و فقط یک ترم دیگه مونده زمان که واسه خودش می گزره بدون اینکه واسمون منتظر بمونه تنها چیزی که از این سه سال برام گفتنی میاد اینه که بزرگ شدم رشد کردم و چقد مسئولیت آوره این بزرگتر شدن

چه سخته سه سال بزرگتر شدن و به اندازه همه ی روزهاش انتظارات ازت بیشتر میشه

حالا دیگه بابا میگه دخترم باید تا دکترا بخونه

مامان میگه نزار هیچ علاقه  و انگیزه ای تو دلت دفن بشه

رشد کن جلو ذهن و استعدادت رو نگیر

خدا جونم یک ماه دیگه 21 ساله میشم

یه دختر هفتادی هستم که حالا دیگه با  تمام وجودش رشدش رو حس میکنه و مسئولیت ها رو دوشش سنگینی میکنه

اصن فک نمی کردم انقد عمر کنمهاااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حالا بعد مدتها انقد کلی و از بالا به گذشت زمان نیگا می کنم هم تلخه هم شیرین

چقد تجربه ها که تو این 6 ترم پشت سر گذاشتم چه استرس ها و شادی هایی که همشون چه خوب و چه بد گذشتن ، چقد رفیق پیدا کردم ، چه چاها گشتم که تاحالا نرفته بودم....

دوس دارم واسه همه چی ممنون خدای مهربونم باشم

خدایی که تا حالا پیشم بوده و تنهام نذاشته و بعد این هم می دونم همینطوره

به قداست این ثانیه قسم می خورم لحظه ای از محبتهای خدا ناامید نشدم و نمی شم که وگرنه سند مرگ روحمو امضا کردم!



نظرات 7 + ارسال نظر
ستاره شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:46 http://parchieneraz.blogfa.com/

سلام سوگند جون.
من که دیشب اومدم پیشت.
برو پست پاین . حتی اسمم رو هم اشتبا ه نوشتی.

خوب خانمی. نگفتی چی میخونی.
ایشالله به دکترا هم میرسی . دور نیست......

سلام ستاره جونم
شرمندم بخدا همش تقصیر این سرعت اینترنت و کارای منه که همه رو هم تلنبار شدن و داشتم تند تند انجامشون می دادم ببخش که اینطوری شد انقد شرمندم که نمی تونی فکرشم بکنی عزیزم

مهدی شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 21:42

سعی کن در زندکیت همیشه خدارا در پنهاهت داشته باشی و هیچ وقت از خیالت دور نشود انشالله پیروز سربلند باشی چون تمام دختران شمال وگیلان زمین باهوش هستند بخصوص تونفس

چشم سعی می کنم
شما هم همینطور همیشه در پناه خدا باشی
مرسی که بهم سر زدی
بازم بیا دادا

زیبا یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 00:53 http://zibarastegari.blogsky.com

سلام سوگند جونممممممم انشا... همیشه موفق باشی ....
اگر تنهاترین تنهایان شوم
بازهم خدا هست او جانشین همه نداشتن هاست ...
با آرزویه بهترین ها...دوست خوبم...

سلام زیبا جونم
مرسی فدات شم
ایشالا تو هم در سایه ی خدای بزرگ همیشه موفق باشی
با آرزوی بهترینه بهترین ها برای زیبای گلم

ضذ حال یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 15:45 http://http://zeddehal2.blogfa.com/

تو وب ما پیدات نشه ها........لوس

چشم مزاحم نمی شم

مجتبی دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:23 http://motavald-mehr.blogsky.com

مرسی جالب و خواندنی بود

ممنون
مرسی که افتخار دادید و بهم سر زدید

آدمک دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 22:09 http://darodivar.blogsky.com

به نکته قشنگی اشاره کردی .. بسم ا...ممنون میشم به من هم سر بزنی

مرسی که بهم افتخار دادی
چشم حتما میام پیشت

رضا(دَرهم) جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:41 http://theromanc.blogfa.com/

سلام ،این یکی از زیبا ترین دل نوشته های بود که تا حالا خوندم.

سلام
وای ممنونم
مرسی نظر لطفته خوشحالم خوشت اومد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد