بعضی دقایق دوست داری بباری
بی دلیل بی بهانه حتی نمی دانی دلیل بغضی که گلویت را به اسارت گرفته چیست یا کیست
گاهی اوقات که هوای دلت بارانی ست شانه می خواهی
و حالا ست که بارشت طوفانی می شود وقتی شانه ای نمی بینی در اطرافت
آنگاه که واژه ها را نمی بینی فقط می نویسی برای خالی شدن
دستان تو محکومند به نوشته برای خالی شدن فضای قلب بی قرارت
گاهی اوقات طعم شور اشک برایت شیرینتر از عسل می شود چون میدانی که بعد از آن طوفانه دلت فرو می نشیند
دلم می خاهد آسمان آسمان ببارم خسته شدم خسته می فهمی؟
تا به کسی بگویی دلم گرفته
می گوید دیگر نبینم عزیز من دلش گرفته باشد ها!
تو هم مجبوری بگویی چشم
و باز هم بباری این بار از تنها تر شدنت
از اینکه حتی کسی را نداری که از دله گرفته ات از اشکهایت برایش سخن بگویی
از تنهایی عجیب قلبت مبهوتی
و عجیب تر آنکه همه می خواهند نگریی
اما کسی نمی خواهد با اشکهایت همسایه شود
خدایا تو را می خوانم که میدانم نزدیکترینی به من مرا ببخش این اواخر کمتر می حسمت
این ها رو دیروز وقتی دلم گرفته بود نوشتمش
باعث شد سبک شم
سلام سلام
به روی ماه همه ی دوستای عزیزم واقعا این چند روز دلم برای شما ،
وبلاگ و نت تنگ شده بود دوس داشتم هر چه زودتر برگردم و از سفرم براتون بگم
جون دلم براتون بگه(البته حالا نمی خام با جزئیات کامل بگم که حوصلتون سر بره یه تعریف کلی از اینکه این دو روز کجا رفتیم)
ادامه مطلب ...
سنگ در برکه می اندازم
و می پندارم با همین سنگ زدن ماه به هم میریزد
کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را میشود از حافظه ی آب گرفت!