سوگند نوشته

هر چه از دلم بر آید بر این وبلاگ نشیند!

سوگند نوشته

هر چه از دلم بر آید بر این وبلاگ نشیند!

بغل

آدم ها هـر چـقـدر بـزرگ تر می شـوند...
دلـشان بیشتـر بغـل میخواهـد...
حتـی بیشتـر از وقـتی کـه کـودک بودنـد..!

هیچ عشقی را پایان خوبی نیست


هیچ چیز از آن انسان نیست،
هرگز
نه قدرتش،نه ضعفش،و نه دلش حتی
و آن دم که دست
و آن دم که دست
اه ،لعنتی!
و آن دم که دست به آغوش می گشاید،
سایه اش سایه ی صلیبی ست
و آن دم که می پندارد خوشبختی اش رادر آغوش فشرده است،
آن را له می کند.
زندگی او طلاقی عجیب و دردناک است
هیچ عشقی را...
هیچ عشقی را سرانجام خوش نیست

* داستان خرس های پاندا/ ماتئی ویسنی یک


خدا جونم

یک جمله زیبا از طرف خدا :

“قبل از خواب دیگران را ببخش و من قبل از اینکه بیدار شوید ، شما را بخشیده ام



تقدیم به مهربونای عزیز.

از مــــــــا کــــه گذشـــت !
ولـــی بــــه دیـــگری موقــتی بـــودنت را گوشـزد کن
تـــا از همان اول فکـــری بـــه حال جـــای خـــالیت کنـد...


یادمان باشد

یادمان باشد که : او که زیر سایه ی دیگری راه می رود، خودش سایه ای ندارد.

یادمان باشد که : هر روز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را.

یادمان باشد که : زخم نیست آنچه درد می آورد، عفونت است.

یادمان باشد که : در حرکت همیشه افق های تازه هست.

یادمان باشد که که دلی نو بخریم.


ادامه مطلب ...

اینم از زندگیه ما

بسم الله رحمان رحیم

نمی دونم تا حالا تجربه کردین که اگه با این اسم نوشته ای رو شروع کنین چه آرامشی تو وجودتون شکل می گیره

دیگه دلتون آرومه

دوس دارم از دلم بنویسم شاید راحتتر به دلتون بشینه 

میگم چقد قدیما سرخوش و بی خیال بودم بچه مدرسه ای بودمو و غرق خوشی ها و کنار خانواده و رفیق باز و اهل گردش و این چیزا

مثل همیشه بی خیال دنیا

همه چی از وقتی شروع شد که پیش دانشگاهی تموم شد و بعد امتحانات کنکور دادم

بعد چند ماه نتیجه ی کنکوری که الکی داده بودمش اومد الکی الکی انتخاب رشته کردم و مثل همیشه گیج بازی در آوردم و نتیجش که دیگه چی بگم ازش؟!!!

خونه خالم بودم آخر شبی بود مشغول تفریح و خنده که صدام کردن بیا تلفن داری 

بدو بدو پریدم پای تلفن

کیه کیه این وقت شب که با من کار داره ؟!!!

دختر عمه ی عزیزم بود که از قرار معلوم حواسش از من جمع تر بود که بره و نتیجه ی کنکورمو ببینه

یهویی برگشت با تعجب و خنده گفت سوگند سمنان قبول شدی

حالا قیافه ی منو داشته باشید پشت تلفن!!!!!!!!!!!!!!!!

اولین جوابی که می تونستم بهش بدم :  بابا آزیتا مطمئن باش اشتباه شده

دوباره اطلاعات رو چک کرد و همه چی درست بودش

فامیلا زودتر از من متوجه شده بودن گفتن سوگند کد رشته رو اشتباه وارد کردی

و بله همینطور بودش حالا من موندم بین کلی دو دلی و استرس و از این جور حرفا لامسب اگه پیام نور یا شبانه و غیر انتفاعی بود میشد یه کاریش کرد ولی چون روزانه قبول شده بودم باعث می شد دو سال از بقیه دوستام عقب بیوفتم

منم ریسک کردم و همه چیزارو به جون خریدمو با تمام بچگی هام پاشدم اومدم سمنان

البته هنوزم که هنوزه اگه هر روز با مامانم حرف نزنم روزم شب نمی شه !!

ولی خو خانم تر شدم حالا که به گذشته نگاه می کنمو می بینم که ترم 6 رو هم دارم پشت سر میزارم و فقط یک ترم دیگه مونده زمان که واسه خودش می گزره بدون اینکه واسمون منتظر بمونه تنها چیزی که از این سه سال برام گفتنی میاد اینه که بزرگ شدم رشد کردم و چقد مسئولیت آوره این بزرگتر شدن

چه سخته سه سال بزرگتر شدن و به اندازه همه ی روزهاش انتظارات ازت بیشتر میشه

حالا دیگه بابا میگه دخترم باید تا دکترا بخونه

مامان میگه نزار هیچ علاقه  و انگیزه ای تو دلت دفن بشه

رشد کن جلو ذهن و استعدادت رو نگیر

خدا جونم یک ماه دیگه 21 ساله میشم

یه دختر هفتادی هستم که حالا دیگه با  تمام وجودش رشدش رو حس میکنه و مسئولیت ها رو دوشش سنگینی میکنه

اصن فک نمی کردم انقد عمر کنمهاااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حالا بعد مدتها انقد کلی و از بالا به گذشت زمان نیگا می کنم هم تلخه هم شیرین

چقد تجربه ها که تو این 6 ترم پشت سر گذاشتم چه استرس ها و شادی هایی که همشون چه خوب و چه بد گذشتن ، چقد رفیق پیدا کردم ، چه چاها گشتم که تاحالا نرفته بودم....

دوس دارم واسه همه چی ممنون خدای مهربونم باشم

خدایی که تا حالا پیشم بوده و تنهام نذاشته و بعد این هم می دونم همینطوره

به قداست این ثانیه قسم می خورم لحظه ای از محبتهای خدا ناامید نشدم و نمی شم که وگرنه سند مرگ روحمو امضا کردم!